۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

 
بعدش چی میشه؟!
"ن" قتلی بود، قدبلند و دیلاق با شونه هایی افتاده و پشت قوز کرده! از دور که میدیدیش پیرزن به نظر می اومد و دقیقتر که نگاه میکردی میانسال، طرف صحبتش که میشدی تازه میفهمیدی 27 سالشه. رد پای یه زیبایی قدیمی تو صورتش بود. اما به خاطر کتک هایی که تو آگاهی خورده بود دندوناش شکسته بود و جای خالی دندونا لبارو به داخل میکشید و این همراه ابروهای پر و بیحالت و موهای با عجله و زیاد کوتاه شده اش، سرو روی عجیبی بهش میداد! بی سیگار نمی دیدیش و چنان بیخبر از خود راه میرفت که انگار داره خوابگردی میکنه.
طرفای ظهر تو هواخوری آفتابی میشد. با موهای درهم و برهم و چشم هایی قی کرده که به سختی باز میشد. و رد شوره بسته اشک روی صورت سبزه اش به جا مونده بود هر از گاهی مثل کسی که سرشو از تو آب بالا میاره تا نفس بگیره ، سرشو بلند میکرد و نگاهشو دور حیاط میچرخوند جوری که انگار دنبال کسی میگرده اما نگاهش به چیزی ثابت نمیشد و دوباره غرق میشد. اما اگه بعد از نگاه کردن بهت، می دیدت می اومد سراغت.
" آدم که میمیره چی میشه؟ خیلی بعدش عذاب میکشه؟ من اگه کشتمش یعنی چه بلایی سرش آوردم؟ بعدش من چی میشم؟ اعدام درد داره؟! کاش بمیرم، همینجوری خودم بمیرم. ببین باور کن من از پیشش که اومدم بیرون هنوز زنده بود. کاش بمیرم..."اون دنبال جواب نبود. منم جوابی نداشتم.
سیگار لای انگشتاش میسوخت و بالا میرفت بی آنکه پکی بهش زده باشه.


۱ نظر:

م.آ. گفت...

چقدر خوب می نویسی تو دختر. عالیه. تلخ و سیاه، مثل همون زیبایی مضمحل شده.