۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

صف توالت

دیشب از لحظه ای که خوابیدم  تا خود صبح خوابی میدیدم که گمانم طعنه ناخودآگاهم به زندگیم بود!! توی خوابم در جایی شبیه به خونه قبلی عمو علی اینا تو چه سر بودم، توالت اونا یه جایی پشت خونه و تو مسیری کمابیش پیچاپیچ بود و مثل اکثر توالت های چه سر سقف نداشت، توی خوابم  اونجا به جای یه توالت چند تا داشت و دیگرانی که نمیشناختمشون در حال رفت و آمد بودن، من ازصبح تا شب پشت در یکی از این توالت ها منتظر نشسته بودم تا خالی بشه، یه نفر قبل  از من بود که  بیرون اومدنش تا صبح طول کشید!! هی بقیه می اومدن و از بقیه توالتا استفاده میکردن و میرفتن و و منو که به شکل احمقانه ای به در این توالت چشم دوخته بودم مسخره می کردن! کسی که اون تو بود هر از گاهی از لای در نگام میکرد و انگار عامدانه منو منتظر نگه داشته بود، بقیه به من میگفتن که فقط دارم وقتمو تلف میکنم، اما انگار اصلا واسم مهم نبود و من به اندازه تموم زندگیم وقت داشتم که منتظر بمونم... زمان توی خوابم برعکس زمانه بیرون خواب بود، یعنی صبح تا شب، اما  گذر تمام این زمانو حس کردم، بعد شب شد و دیگه کسی نمیومد، من همونجا نشسته بودم و یه چشم به در توالت و یه چشم به آسمون داشتم که پر از ستاره بود، و با خودم فکر میکردم خوبه دستشویی سقف نداره !در حالی که حس میکردم بوی گند تمام خوابم رو برداشته، بیدار شدم.

۱ نظر:

حنا گفت...

جالب بود :)
حالا چرا توالت ما...!!؟