۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

معمولیه معمولی!

یه جایی تو فیلم آتش بس مهناز افشار برای اینکه به دوست شوهرش توهین کنه میگه " تو یه آدم معمولی هستی"  و یا چیزی تو این مایه ها به گمانم، و اون هم خیلی بهش برمیخوره.
منم  همیشه ترسم همین بود، ترس معمولی و متوسط بودن، البته باید توضیح بیشتری بدم، چون وضعیت کمی تناقض آلوده، چرا که همیشه از دیده شدن هم ابا  داشتم، چند وقت پیش داشتم به دوستی میگ فتم که: تهرانو دوس دارم چون توش غرق میشی، هر جوری که میخواهی باش! کسی توجه  ای بهت نمی کنه و در عین اینکه می پذیرنت! و در معرض قضاوت دایم نیستی"
اما از اون طرف، انگار دوست دارم یه جایی پیش خودم مطمئن باشم که معمولی نیستم، و از اون احساس رضایت کنم و بدونم که اگه بازی نمی کنم و پشت دست می شینم، نه به خاطر اینکه بلد نیستم بازی کنم، بلکه به این دلیله که دارم از جایی دورتر و مسلط تر به بازی نگاهش میکنم، انگار که باز ی منه و بهش سوارم و کافیه اراده کنم تا به شیوه ای خارق العاده و غبر معمول درش باشم، خب این سر مثبت محور معمولی بودنه ( بیاید یه محور در نظر بگیریم که نقطه صفر و اطرافش معمولیت و و دو انتهای آن غیر معمول بودنه!! البته این تعبیر به گمانم خیلی مکانیکه و شاید نه تنها مسئله رو روشن تر نکنه، که حتی ممکنه مارو به بیراهه ببره اما الان چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد ) واز طرف دیگه  این گریز ذهنی در من به حدی بود که سر منفی محور را هم به نقطه صفر ترجح میدادم، وادادگی و رها کردن هر آنچه که به زندگیم تعادل و سر و سامون میده حس خوبی بهم میداد. و البته بگم که اینا همه جریانای ذهنی بود و من توی دنیای بیرون همیشه آدمی محتاط با حفظ فاصله معقول از دو سر طیف بودم و جفتک پرانی های گاه به گاه ذهن رو هم در آستانه فروپاشی تعادل و درغلطیدن به "غیر معمول " سرکوب کردم. بجز شاید یکی دو موردی که از دست بدر شد!!
اما بعد باز درمیان همون جریانهای ذهنی و در برخورد با غیر معمولان چیزی فهمیدم! فهمیدم که این یه میل کاملا معمولیه درمن! و همین خواست با کمی بالا و پایین در خیلیا وجود داره، و هر تلاش من در این زمینه نقض غرضه!! و منو وارد گروهی از راسته " غیرمعمول خواهان معمولی " میکنه!
انگار که تو خواسته باشی بری تو یه جنگل بکر و وحشی و کلی برای خودت داستانو پرهیجان و رمز آلود کردی و بعد از اینکه وارد شدی میفهمی که این فقط یه منطقه حفاظت شدست که بچه ها توش دور میزنن و دستشونو میکنن تو حلق شیرایی که دندوناش از قبل کشیده شده، و یه عالمه راه با پاکوب های خوب و آسون درش هست، که گروهی ازش گذشتن! و کسی از یه بلندگوی غیرمعمول (مثلا شبیه آفتابه!!) داره جو میده که " بیاید و هیجان غیر معمول بودن را در جنگل های بکر ما امتحان کنید!! شما ، آره شما به طرز خوشایندی غیرعادی به نظر میاید! بفرمایید...." و آخرش میبینی که حتی شانس اینو نداری که مثل پینوکیو از ته داستان مثل یه الاغ دربیای چون یه عالمه از این گوش درازا قبل از تو توی این مرتع چریدن!!
و این جوریه که بارو بندیلتو جمع میکنی و به دنیای " معمولیه معمولی" برمیگردی!!


۶ نظر:

ناشناس گفت...

:)

hana گفت...

به به....عجب دوست متشخص وخاصی داشتی
;)

م.آ. گفت...

این ترانه ی کیوسک رو گوش کردی؟ خیلی با حاله:
من اون فیلم و ندیدم
من او شعر و نخوندم
این یارو رو نمی شناسم
هیچ وقت اونو ندیدم
من همینم که هستم
یه آدم معمولی
هیج وقت مهم نبودم
" نباید کار سختی باشه "
به خودم دروغ نگفتم" فکر نکردم لازم باشه"
زندگی رو دوست دارم "یه زندگی معمولی"
نمی خوام کتاب باشم
دوست دارم که گوش بدم به یه قصه معمولی
نمی خوام عاشق باشم " که آخرش جدایه"
نمی خوام پول دار باشم " اگه قیمتش رهایه"
نمی خوام زندگیم رو به پای شهرت بریزم
دوست دارم خودم باشم یه آدم معمولی
معمولی
معمولی
"ببینم میذاری یا نه" ؟؟؟...
معمولی
معمولی

دوست شبهای شاملوی بعد خاموشی و رویاهای دور و دراز گفت...

Atefeh, be otaghet sar zadam. Neveshtehato khoondam. Gahi ehsas mikardam moghe khoondan "Atefeh" ro gom mikonam. Ehsas kardam bayad yek jaee bekhoonam Atefe kie, kojast, ya chi mikhad,.. Yek gozineh samte raste safhe bood ke tavajohamo jalb kard " Dar bare man". Click kardam oonja ham peydat nakaradam.
Khoondane tamame neveshtehat ba ghalbam sohbat kard. Kash bazi az vazheha ro mishod az aval tarif kard mesle Mamooli,..
دوست شبهای شاملوی بعد خاموشی و رویاهای دور و دراز.

ریحانه گفت...

عالی بود.

سپیده گفت...

ممنونم که اینها را نوشتی