گره افتاده به کارم!
پاییزه، بعداز ظهرا که از فرهنگی برمیگردم
تازه کلنجار رفتنم با خودم شروع میشه، که بخوابم یا نه اگه بخوابم و هوا تاریک بشه
دیوونه میشم و بقیه روزم خرابه واگه نخوابم هم سردرد امانمو میبره.!
اما گرمای پتو وسوسه کننده ست. یه کتاب میگیرم
دستم و دراز میکشم. حالت مطلوبمه برای خوابیدن. یه رمان خوب که لابلای خطوط اون
خوابم ببره. ساعت خاموشی بعد از ظهر تموم شده اما بچه ها کرخت و بی صدان . چشام
گرم میشه، خون گرم میدوه تو رگام و تا نوک پاهام. پنجره بازه و باد سرد میاد تو و
من بیشتر تو بالشم فرو میرم و پتو رو میکشم بالا. صدای پچ پچ بچه ها دور و دورتر
میشه و صدای توی هواخوری همهمه ای گنگ ...
انگار یکی یقمو از پشت گرفته و بزور می خواد منو
از تو عالم خواب بکشه بیرون، همه بدنم نافرمانی میکنه بجز گوشام. یه صدای گرم و
غمگین داره یه جایی میخونه " گره افتاده به کارم، گره افتاده به کارم، گره
افتاده به کارم..." چند ثانیه میگذره و باز خوابم میبره." گره افتاده به
کارم...." دیگه گوشام نمیذارن بخوابم و باقی بدنم هم هشیار میشه. تلاشم برای
اینکه بفهمم کجام و چه ساعتیه با ز با اون صدا قاطی میشه.
پتو رفته کنار و از تقلای بیداری عرق کردم، باد
میاد و یه دفعه همه وجودم میلرزه، میشینم و پتو رو دورم میپیچم. به روبرو نگاه
میکنم شاید ببینمش. بجز کانال کولر و میله و آجر چیزی نیست.
بلند میشم و یه سویی شرت میپوشم و تند میرم تو
حیاط. هواخوری شلوغ شده . نزدیک آماره و
هوا داره تاریک میشه و به زور میشه صورت ها رو تشخیص داد.
دیدمش.
دختر قدبلند، با یه صورت 4 گوش ،موهای مشکی بلند
و آشفته. یه کاپشن بزرگ مشکی پوشیده که حتما مال مردی بوده که با وجود قد بلند دختر تا
رو زانوشه با آستین های آویزون. موهاش تو
صورتشه و نمیشه جزییات صورتشو دید.
ادامه آوازو نمیخونه فقط همونو تکرار
میکنه" گره افتاده به کارم "انگار لج کرده. صداش مثل کسیه که یه عالمه
مشروب خورده و سیگار کشیده و بعد زده زیر آواز.با کمی فاصله ازش شروع میکنم به راه
رفتن انگار به جز من و اون هیچکی اونجا نیست. بهش نزدیک ترمیشم. به دیوار میرسه و
برمیگرده و تو صورت من میخونه " گره افتاده به کارم..." چشماشو دیدم.
خیلی غمگینه.
۱ نظر:
حالا رمان چی بود؟ چرا وقتی عصر می خوابیدی و بیدار می شدی و تاریک بود به هم می ریختی؟ دقیق انگار می فهمم چی می گی.
ارسال یک نظر